سعدآبادین وبلاگنه خوش گلسسیز

سعدآبادین وبلاگنه خوش گلسسیز

خراسان رضوی -درگز - سعدآباد
سعدآبادین وبلاگنه خوش گلسسیز

سعدآبادین وبلاگنه خوش گلسسیز

خراسان رضوی -درگز - سعدآباد

بازگشت همه به سوی اوست

باخبر شدیم مرحومان مفغور  خانم فرخنده سلحشور ( همسر آقای رضاقلی رشیدی ) و  خانم قزبس خواجه ( همسر گل محمد شامحمدی) در یک روز  ( یکشنبه 25/08/1393 ) به دیار باقی شتافتند . ضمن عرض تسلیت به بازماندگان علو درجات برای آن مرحومان خواستاریم . امید است از شفاعت فاطمه زهرا ( ع) برخوردار گردند .

بازگشت همه به سوی اوست

بدینوسیله درگذشت مرحوم مغفور ذبیح الله سلیمانی را خدمت همشهریان عزیز تسلیت عرض میگوئیم .

امید است روح این انسان شریف و زحمتکش که در ایام سوگواری سید الشهداء به دیار باقی شتافت از شفاعت مظلوم کربلا بهره مند گردد . نقش بنی اسد وی ( که هرساله بطور مداوم و با عشق انجام می داد )در روز سوم حسینی قطعا" به داد او خواهد رسید . انشالله

اطعام مجالس امام حسین

بانیان شب های قبل اطعام عزاداران حسینی بر عهده آقایان محمد خواجه ، رضا سعادتیان و امشب جناب آقای محمد براتپور می باشد . امید است که مقبول آقا واقع گردد .

اطعام مجالس امام حسین

اطعام عزاردارن حسینی امشب را برادران سعدآبادی برعهده دارند . امید است مقبول سید الشهدا واقع گردد .

لبیک یا حسین

عرق کهنه شیراز مرا مست نکرد

چایی روزه ارباب زمین گیرم کرد


داستان آهنگر

سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد.

حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده.

اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت.

 این پاسخ آهنگر بود:

«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم.

می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟

اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود.

بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم،

تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم.

 

بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم،

و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد،

فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد.

باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم.

یک بار کافی نیست».

آهنگر مدتی سکوت کرد سپس ادامه داد:

«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد.

حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد.

می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».

باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد.

ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است:

«خدای من،

از کارت دست نکش،

تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم.

با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده،

هر مدت که لازم است، ادامه بده،

اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».

برگرفته از وب سایت دکتر احمد اکبری استادیار دانشگاه آزاد اسلامی نیشابور