گزل وطنم سعدآباد
ای وطن
ای دیارمادری من
ایسرزمین تاک های انگور
هنوز با گذشت سال های سال از تولدم با قصه های با هم بودن تو زیست می کنم و به خود می بالم و مفتخرم که بعد از تولدم سال های کودکی ام را در خانه های خاکی و کوچه های گلی تو سپری کردم .
آن جا بود که وطن را حس کردم . زمین سبز بود ، کوه ها خاکستری و آسمان آبی . به روی اینهاچشم گشودم و دیدم وطن رنگ های زیبایی دارد .
دور تا دور صدای آب جاری با چشمه های زلال ( درفرنگ-قندوزو- قورت خور- چشمه کربلایی صنم چشمه آقا و غیره) صدای پرنده ها و صدای باد می آمد ، به اینها گوش کردم و شنیدم که وطن آوای قشنگی دارد .
هنوز یادم نرفته بهار که می شد و آسمان با صدای رعدو برق خود بر سر زمین نعره و فریاد می کشید با همبازیهای خود و با اشتیاق فراوان جهت جمع آوری قارچ به مکان های خاص ( آق تورپاق ) و غیره می رفتیم .
هنوز یادم نرفته وقتی مادر فداکارم نان داغ محلی را از تنور بیرون می آورد که اغلب همراه با تکه های کوچک چربی سرخ شده ( جزلاق )و یا قتلمه ( نوعی نان محلی ) بود رویش یک تکه کره که از شیر دام های خودمان ساخته شده بود می کشیدم و می خوردم آری وطن طعم خیلی خوبی دارد .
هنوز یادم نرفته وقتی بهار فرا می رسید سپیده دم با صدای پرندگان از خواب بیدار می شدم و برای چیدن گل های محمدی به باغ می رفتم تا گلی بچینم و آن را به آموزگارم هدیه دهم . آری وطن حس نوع دوستی را در من نهادینه کرد .
هنوز یادم نرفته فصل های پاییز و زمستان ، مادرم صبح های زود نان محلی را روی چراغ والور یا اجاق داغ نموده و تکه ای روغن زرد یا ماست خشک را میان آن می نهاد و ساندویچی مقوی برای صبحانه در داخل کیف پارچه ای من می گذاشت. آری وطن طعم خیلی خوبی دارد .
هنوز یادم نرفته گرمابه عمومی دیارم که روز های جمعه هر هفته توسط مردان زحمتکش وطنم با سوخت فسیلی روشن می شد و صبح زود هنگام نماز صبح در روزهای برفی به اتفاق پدرم با چراغ فانوس نفتی و با چکمه های پلاستیکی از کوچه های برفی وطنم می گذشتم تا به گرمابه برسم . آری وطن طعم پاکیزگی دارد .
هنوز یادم
نرفته روزهایی که پدر مهربان و زحمتکشم با دست های پینه بسته مرا تشویق به همراه نمودن خود جهت کار در مزارع و باغ می نمود تا طعم چشیدن روزی و لقمه حلال را به من بیاموزد . آری وطن طعم درست زیستن دارد .
هنوز یادم نرفته از اوان کودکی در ایام ماه محرم والدینم لباس سیاه بر تنم می کردند و روانه مجلس امام حسین و زینب (ع) نمودند و چه با اشتیاق مرا تشویق به سینه زنی و زنجیر زنی می نمودند . وتو ای وطنم : چه شایسته و چه فروتنانه و مغرورانه با آغوش باز پذیرای شیفتگان ائمه اطهار بودی و هستی . آری وطن طعم انسان سازی دارد .
و من اکنون باید بگویم ای وطنم ، ای سعدآباد سرافراز و سربلند ، ذره ذره از خاک پاک تو را طوطیای چشمانم می کنم که با بی زبانی محض درس بزرگ چگونه زیستن را به من آموختی .
و اکنون این رسالت دست پرورده خود توست که خاک پاک تو و انسانهای پاک و شریف تو که با تو هم زیستی کردند و می کنند و خواهند کرد را به جهانیان بشناسانم .
آری من وطن را اینگونه شناختم .
جمع کردن اسفناج و نون انجه و پونه یادتون رفته اقای روحی
راست میگی ببخشید
سلام دوست خوبم.
اگه براتون مقدوره و زحمتی نیست لطفا لینک وبلاگ من را نیز در لیست پیوندهای سایت تون قرار دهید. ممنونتون میشم.
سلام خواهرم
متاسفانه برایم مقدور نیست