به اطلاع کلیه هم وطنان عزیز می رسانیم واحد های دانشگاه آزاد اسلامی در سراسر کشور در مقاطع کاردانی پیوسته ، کاردانی ناپیوسته ، کارشناسی پیوسته ، کارشناسی ناپیوسته به صورت بدون آزمون در رشته های مختلف دانشجو می پذیرد .
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت www.azmoon.org مراحعه نمائید .
ضمنا" اینجانب نیز جهت مشاوره و پاسخگویی به سوالات در خدمت همشهری ها و هم روستایی های عزیز هستم .
بنام لطیف بنده نواز و پناهگاه بی نیاز و حکیم چاره ساز
پیشاپیش میلاد با سر سعادت اسوه رحمت و مهربانی ، پیغامرسان آشنایی بر جمیع پیروان راستینش فرخنده باد.
همچنین میلاد مولود مدینه و مدفون بقیع ، پیشوای شیعیان بر جمیع راهروانش منصور باد.
عصبانیت و عشق
مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد .
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود .
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .
وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند ؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین ..
و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود :
( دوستت دارم پدر ! )
روز بعد مرد خودکشی کرد .
عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند .
یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن .
مشکل دنیای امروزی این است که انسانها مورد استفاده قرار می گیرند و این درحالی است که چیزها دوست داشته می شوند .
پیرمردی صبح زود از خانه
اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به
سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان
کردند.سپس به او گفتند: باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب ندیده .
پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله
اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و
صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می
دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی؟هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی
شهادت مظلومانه سلطان خراسان بر هم وطنان ارجمند تسلیت باد